برای باتو بودن باید فراتر از بشریت رفت، فراتر از خوب بودن مهربان بودن و عاشق بودن مخاطب خاص
برای باتو بودن باید از مرز عشق گذشت، باید رفت و رفت و رفت
برای باتو بودن نباید ایستاد باید دوید
برای تو باید فراتر از هستی بود
از تو گفتن برای اهل زمین بی حاصل است چرا که تو اهل زمین نیستی
با تمام وجود در تلاش اینم که ذره ای لایق تو باشم
تورا عشق خود صدا زدن به همین آسانی نیست اما من جویای هر سختی برای همینم
ای مردم دیوانه ام دیوانه ترین، دیوانه ی اویم
رک میگویم بی او نیستم، این راه و روش من است
همانطور که زنده بودن را بدون نفس کشیدن منع نمیکنند من را نیز بی او منع نکنید، نفس های من نمیدانند که نفس واقعی کیست، من میدانم که اوست
نفسم احساسی غیر قابل توصیف به تو دارم، درک تو از من کافیست ممنون
اين منم... دختري از جنس غم...
چشماني دارم به رنگ صداقت...
پوست من رنگ طلوع...
لبم عاصي از بوسه هاي دربند...
موي من نوازشگاهه دستان بيرحم دروغ...
و دستانم تهي از لمس عشق...
روي تنم نوشته:نوازش ممنوع...
نداي قلب من اينست:عاشقي هرگز...
اين منم...
دختري هم بستره درد...
من جوجو هستم
این پست ثابت وبلاگمه
چیز خاصی نیست فقط یه سوال
اگه یه روز قرار باشه بین کسی که دوستش دارید
با کسی که شما رو دوست داره یکی رو انتخاب کنید
کدومو انتخاب می کنید ؟ چرا؟
حتما جواب بدید برام خیلی مهمه . اگه دوست ندارید دلیلشو نگید
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافیست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
|
||
آغوش گرم تو **دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست** |
|
||
...............قرار تلخ ...بیا قرار بگذاریم که هیچ وقت باهم قراری نداشته باشیم بگذار همیشه اتفاق بیافتد... |
بچه كه بودم |
||
بچه كه بودم .... از جريمه هاي نانوشته كه بگذريم ... سمنو و ساعت و سيب و سكه و سلام و سكوت و صداي بهار هفت سين سفرهي من بود... . بچه كه بودم .... دلم براي آن كلاغ پير مي سوخت كه آخر هيچ قصه يي به خانه نميرسيد ... . بچه كه بودم... تنها ترس ساده ام اين بود كه سه شنبه شب آخر سال باران بيايد ... . بچه كه بودم .... آسمان آرزو آبي و كوچه ي كوتاه مان پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود |
|
||
...آرزو دارم شبی عاشق شوی... ...آرزو دارم بفهمی درد را... ...تلخی برخوردهای سرد را... ...می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی... ...می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی... ...میرسد روزی که شب ها در کنار عکس من... ...نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی |
ϰ-†нêmê§ |